جسارت داشته باش زن!!
از وسوسه های شیطان مگو
نگو که میگویند
تو با او
آدم را
فریب میدهی!!
جسارت داشته باش
دستهای تبر خورده ات
در دل تاریخ
ببین چطور پینه بسته اند!!
و قامت ظریفت
به چه آسانی
زیر چکمه های خودخواهی مردان
فرو غلطیده است...
درخت شوق و شادی و آزادیت را
چه کسی با آتش حسادت خود
سوزاند؟
چه کسی از روح خداوندی تو
نردبانی ساخت
تا با حقارتت
کوچکی اش فراموش شود؟
آه ای زن...
گیسوان همیشه به تاراج رفته ات را
به تکاپوی عشق بسپار
از دستهای سرد نفرت
از این دستهای که
هر روز
ستاره ی چشمانت را
به آواره گی می فرستتد
نترس
شهامت داشته باش
که خدا دوستت میدارد
که خدا زیبائیش را به تو بخشید
و نرمی و لطافت و آزادگی اش را...
و خدا بعد از آفریدنش
به رویت خندید
به یاد داری؟ چه تبسم شیرینی بود...
من نمیدانم
تا کجای دنیا
آدم
گناه نادانی اش را
به شانه های تو خواهد انداخت؟
من نمیدانم
چگونه از یاد میبرد
که راه شادی را از تو آموخته است
و از تو زاده میشود
و در آغوش تو بزرگ میشود
از تو شهامت می آموزد
اولین حرف
اولین حس
اولین نگاه را
از تو یاد خواهد گرفت
ای روح فداکار
نمی گویم بی گناهی
دستهای تو هم
مثل آدم
معصوم نیست.
تو ولی از آدم
تنهاتری
تو به دنبال شانه های امنی هستی
و قرنهاست
که در حسرت
وا ژه ای با رنگ عشق
ترکه های ظلم را
تحمل میکنی
آه ای زن
برخیز
جسارت داشته باش